سرمشق توسعهاقتصاد و جامعهی دانش در اقتصاد سیاسی مارکسی
{اقتصاد و جامعهی دانش در اقتصاد سیاسی مارکسی}
بررسی اقتصاد و جامعهی دانش در اقتصاد سیاسی مارکسی برای این صورت میگیرد که کوشش برای تحلیل مشخص از این دوران نوین را جایگزین ساده سازی نسبت دادن آن به دال بسیط «نئولیبرالیزم» کنیم. این تحلیل مشخص، راه توسعه را در متن اقتصاد سیاسی موجود آن (سرمایهداری) جستوجو میکند که جهش از آن ممکن نیست، و به تکرار سخنانی دربارهی پلیدی نئولیبرالیزم، آرزوهایی دربارهی نابودی امپریالیزم، و سرنگونی سرمایهداری در آیندهای دور اکتفا نمیکند. چنین نگرشی منطبق بر تقدم تضاد داخلی بر خارجی، و تضاد عمده بر تضاد اصلی هم هست که باید در جایی دیگر به آن بپردازیم. اهمیت بررسی اقتصاد و جامعهی دانش در اقتصاد سیاسی مارکسی در این اسـت که گوشزد میکند نباید به نمود تضاد اصلی کار و سرمایه در سطح جهان و واژگان نئولیبرالیزم برای توضیح دوران کنونی سرمایهداری بسنده کرد و نیاز به مشاهدهی انواع متفاوت پیکربندی نهادی، طبقاتی، ائتلافها، و تضادها در کشورهای مرکزی و پیرامونی برای یافتن راه توسعه، به مثابه یک برنامهی حداقلی، وجود دارد. یک، اقتصاد و جامعهی دانش نزد مارکس: اقتصاد سیاسی، شناخت نحوهی تخصیص منابع به تولید و توزیع مازاد اقتصادی، یا بررسی رابطهی متقابل و تاریخی تولید مازاد اقتصادی با نهادهای اجتماعی طبقات، دولت، مالکیت، بازار و... ، نیروی کار (انسـان)، ابزار تولید، علم و فناوری، و طبیعت و محیطزیست در نظامات اقتصادی است. اقتصاد توسعه رابطهی بین رشد اقتصادی و نهادهای دولت، بازار و غیره را بررسی میکند. پیوند اقتصاد سیاسی با اقتصاد توسعه با مقولهی دوران (epoch)در بطن نظام سرمایه داری برقرار میشود. واژگان عصر ،(age)زمانه ،(era) دوره و مرحله (phase)بهطور معمول مترادف هم بهکار برده میشود. در اجتماعی کمابیش همگانی بین مکاتب اقتصاد سیاسی، تعریف دورانهای سرمایهداری با انقلابات تکنولوژیک آن پیوند خورده است. از آنجا که در هر دوران جدید سرمایهداری نهادهایی جدید برپا میشود، اقتصاد سیاسی مارکسی کمک میکند که رابطهی بین این دگرگونی نهادها را با رشد پایدار اقتصادی بهدرســتی دریابیم و راهبردهایی کارآمدتر برای توسعه برگزینیم. این مهم یعنی پیوند بین اقتصاد توسعهی نهادگرا با اقتصاد سیاسی مارکسی، توسط نظریهی انتظام و نظریهی ساختار اجتماعی انباشت صورت پذیرفته است. مارکس و انگلس بهعنوان قانون اول سـرمایه در مانیفست گفتــه بودند: بورژوازی بدون ایجاد انقلاب دائمی در ابزارهای تولیــد، و از این رهگذر بدون اقتصاد و جامعهی دانش در اقتصاد سیاسی مارکسی درآمدی بر سرمشق توسعهی اقتصاد و جامعهی دانش در ایران ایجاد انقلاب در مناسبات تولید، و همراه آن کل مناسبات جامعه، نمیتواند به حیات خودش ادامه دهد. به عبارت دیگر در پی انقلاب تکنولوژیک که ابزارهای تولید را دگرگون میکنند، مناسبات جدید توسعه مانند اقتصاد دانش پدید آمده و در پی آن مناسبات اجتماعی دگرگون میشوند. اقتصاد دانشبنیان توطئــهی بورژوازی برای شکستن کارخانههای بزرگ، و تضعیف کمی و کیفی طبقهی کارگر نیست، بلکه اقتصاد دانش دوران یا شکلبندی اقتصادیاجتماعی جدیدی است که در پی انقلاب تکنولوژیک سوم و چهارم، در متن شیوهی تولید ســرمایهداری رخ داده و مناسبات تولیدی و اجتماعی یا نهادهای جدید اقتصادی و اجتماعی را شکل داده است. ما نیز مانند مارکس، درک ضرورت تاریخی را نه برای گردن گذاشتن به آن، بلکه برای رهایی نهایی بشر از بند قوانین کور مطرح مینماییم. چراکه بدون شناخت ضرورتها، رهایی بشر ممکن نیست. ازاینرو از اقتصاد توسعه نیز برای شناخت ضرورتهای رشد بهره میگیریم. گفتنی است که برخی اظهارنظر کردهاند که «مارکس» همچون دیگر اقتصاددانان در دورهی شکلگیری اقتصاد سیاسی در نظامات ملی در قرن نوزدهم، تولید دانش را امری برونزا دانسته اســت، اما با توجه به این عبارت که در بالا از مارکس نقل کردیم: «بورژوازی بدون ایجاد انقلاب دائمی در ابزارهای تولید، و از این رهگذر بدون ایجاد انقلاب در مناسبات تولید، و همراه آن کل مناسبات جامعه، نمیتواند به حیات خویش ادامه دهد»، این قضاوت درست نیست. زیرا بدین ترتیب از نظر وی نوآوری یک ضرورت درونی ســرمایهداری بوده، و امری درونزا یا تنیده شده در فرایند تولید محسوب میشود. مارکس در یکی از یادداشتهایش در کتابی که با نامو«گروندریسه» منتشر شده، آیندهی سرمایهداری را، بهگونهای که اکنون نام اقتصاد دانش یافته، برای اولینبار با نبوغ علمیاش پیشبینی میکند. پس باید شناخت راهبردهای اقتصاد سیاسی را برای پیمودن راه توسعه در دوران اقتصاد دانش، با مارکس آغاز کنیم. وی در گروندریسه در یادداشت تناقضات میان شالودهی تولید بورژوایی ارزش بهعنوان معیار و تحولات آن. ماشین آلات و غیره «به آیندهنگری سـرمایهداری پرداخته و یکی از کلان روندهای آن را چنین شرح میدهد» اما به موازات رشد و توسـعهی صنعت بزرگ، ایجاد ثروت واقعی دیگر کمتر وابسته به زمان کار و مقدار کار به خدمت گرفته شده است و بیشتر تابع عواملی میشود که در خلال زمان کار به حرکت درمیآیند. عواملی که تأثیر نیرومندشان به نوبهی خود به هیچ روی با زمان کار مستقیم صرف شده در تولید آنها تناسبی ندارد، بلکه به وضع عمومی علوم و پیشـرفت تکنولوژی یا کاربرد این علوم در تولید بستگی دارد. کارگر بهجـای آن که در فراینـد تولید، فعال عمده و عامل اصلی باشد به حاشیهی فرایند تولید رانده میشود. این تغییر چنان است که کار مستقیم انسانی که از خود کارگر ساخته است، یا مدت زمانی که طی آن خود کارگر مشغول کار است، دیگر سنگ بنای تولید ثروت را تشکیل نمیدهد. همینکه کار در شکل مستقیم خویش دیگر منشاء اصلی ثروت نباشد، زمان کار هم دیگر معیار ثروت نخواهد بود، و نباید هم باشد. کار اضافی تودهها، دیگر شرط توسعهی ثروت عمومی نیست، همانگونه که کار نکردن تنی چند نیز نمیتواند مانع توسعهی نیروهای عام مغز بشری شود. بنابراین بهجای کاهش زمان کار لازم برای ایجاد کار اضافی که در آغاز روند تاریخی مطرح بود، بیشتر با مسأله کاهش کار لازم جامعه به معنای عام کلمه و رساندن آن به حداقلی که در نتیجهی فراغت حاصل از آن و نیز با وسایل ایجادشـده، توسعهی استعدادهای فردی، هنری و غیره برای همگان امکانپذیر گردد روبرو هستیم. سرمایه خودش تضادی گردنده است. برای مطالعه بیشتر لطفا به فایل کتاب مراجعه کنید.